من...
خوبم...
درست مثل مزرعه ای که،
محصولش را ملخ ها
خورده اند؛
دیگر نگران داس ها نیستم!....
پ.ن1 : این روزها فقط نبودن تو نیست که آزارم می دهد، بودن دیگرانی هم هست که آتش به جانم بزند...
پ.ن2 : نمی دانم هنوز گاهی خاطرات شیرینمان را یاد می کنی یا نه؛ من که دیگر از سفر در این همه خاطره خسته شدم...
پ.ن3 : تنهایی یعنی آنقدر یک خاطره را مرور کنی که نخ نما شود.
پ.ن4 : هنوز از سر اتفاق به این جا سری می زنی؟! من هر روز در این هدیه ی بیکران غرق می شوم...